آبانآبان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آبان گاه

دو قدم مانده به صبح

آبانم دختر قشنگم ساعت 5 و 50 دقیقه صبح روز 27 آبان هست تا دو ساعت  دیگه می رم بیمارستان ،احتمالا تا ظهر عمل میشم و بعدش تو می ایی تو بغلم توی جونم توی زندگیم فقط شوق دیدن تو باعث میشه این لحظاتت پر از استرس را تحمل کنم عاشقتم  
27 آبان 1392

سحر نزدیک است

  شبی نیست که با رویای نا تمامت چراغانی نباشد طلوع طلیعه های نو خوش امدی   عسل خانوم،خورشید خانم،آبان خانوم عزیزم سه روزه دیگه موندی تا دنیا بیایی و زندگی بابایی و من و جانان را خوش آب و رنگ تر کنی فشنگ تر و گرم ترکنی خیلی وقته واست چیزی ننوشتم اخه سرگرم اسباب کشی بودیم..جا افتادن توی خونه جدید،آماده کردن خونه واسه وروده تو دسته گل... الان هم چند روزه که خونه بابابزرگیم اومدیم اینجا آماده باشیم که تو بیایی..نزدیک دکتر و بیمارستان باشیم.. آخه  تو گل خانوم گلاب خانوم خیلی تو دل مامانی شیطونی می کنی..واسه همین باید بیشتر مواظب باشم اینقدر خوشحالم و بی قرار که بناست به زودی ببینمت ...
24 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبان گاه می باشد